PDF نسخه کامل رمان بغض پر عصیان از یگانه علیزاده ژانر عاشقانه و پلیسی
نسخه کامل رمان: بغض پر عصیان به قلم یگانه علیزاده در ژانر پلیسی و عاشقانه
🌸خلاصه :
جلو آمد، مرا میان خودش و دیوار پشت
سرمان حبس کرد و با صدای آرام و شورانگیزی
لب زد :
_ تو این دلبریا رو از کجا میاری آخه؟!
شانه ای باال انداختم و مظلوم گفتم :
نِمدونم بخدا!
در حالی که با احتیاط زیر گلویم را می بوسید،
سری با استیصال تکاند و گفت :
شاید دلیل فوت منم، لوندیای زنم باشه!-
امیررررر!
قسمتی از رمان بغض پر عصیان
-سلام. یکه خورده از افکارم بیرون آمده و به عقب برگشتم. اگر آن شب فرهاد جریان نامزدی را کنسل نمیکرد، اگر زندایی با دیدهی مقصر به من نمیگریست، اگر آن احساس بد گریبان مرا نمیگرفت و هزاران اگر دیگر اتفاق نمیافتاد، از هم صحبتی به او دوری نمیکردم و اینگونه آزاردهنده به نظرم نمیرسید. اما افسوس که همهی آنها اتفاق افتاده و او بیشک آمده بود تا عصبانیتش را سر من خالی کند. افکارم را پس زدم و سعی کردم با خوشرویی جوابش را بدهم: سلام، حالت چطوره عسل؟ خوبی؟ خوشروییام به مذاقش خوش نیامد و با چهرهای پر نفرت نگاهی به سر تا پایم انداخت و با تحقیر زمزمه کرد: خیلی خوشحالی نه؟ از رفتار به دور از ادبش جا خوردم، چند ثانیه با تاسف نگاهش کردم و ترجیح دادم دیگر حرف نزنم معلوم بود برای دعوا آمده است.
رویم را برگرداندم و چند قلوپ از نوشیدنیام سر کشیدم. با خشمی آشکار گفت: میدونی قرار بود امشب چه اتفاقی بیفته؟ گفتگو واقعا آزار دهنده بود و اصلا تمایل نداشتم آن را ادامه دهم، مخصوصا این که کلماتش را با حرص و خشم به سمت به سمت من پرتاب میکرد. جوابش را ندادم که دوباره جری تر شد و گفت: از آدمای عوضی و دورویی مثه تو متنفرم . بهت زده از توهینی که به من کرد رویم را به سمتش برگرداندم، هر چقدر مرا مقصر میدانست حق نداشت اینگونه رفتار کند. صدایم از خشم میلرزید: مودب باش عسل، منم دلم…. نگذاشت حرفم را تمام کنم، انگشتش را به سمتم نشانه گرفت و با نفرت گفت: تو دخترهی بی کس و کار بیخانواده مثه زالو به فرهاد چسبیدی اون وقت میگی دلت نمیخواست؟ کاش توام با مادر و پدرت کشته
میشدی کثافت. دستم دور لیوان مشت شد. چهرهی قرمز از خشم و دستو پایی که میلرزید گواه از حال خرابم میداد. حق نداشت پای مادر و پدر بیگناهم را وسط بکشد. باید آنجا یک تو دهنی محکم به خاطر بیادبیاش بر دهانش میکوبیدم. اما حیف که دست و پایم بسته بود. فقط توانستم با خشم بگویم: تو کی هستی که بخوای از مادر و پدر من حرف بزنی؟ بیچاره این فرهاد بود که پست زد از توهم بیا بیرون! چشمانش ریز شد و با تنفر زمزمه کرد: حالم ازت بهم میخوره دخترهی هرجایی! چشمش به فرهادی افتاد که شتابان به سمت ما میآمد، ترسید و مانند تیری که از کمان رها شده باشد خودش را به سمت دیگر سالن رساند. همهی این اتفاقات شاید چند ثانیه طول کشید اما باعث شد تا روزها افسوس جوابی را بخورم که هرگز نتوانستم به او بدهم …
تعداد مشاهده: 55 مشاهده
فرمت فایل دانلودی:
فرمت فایل اصلی: PDF
تعداد صفحات: 2741
حجم فایل:9,324 کیلوبایت